با عرض سلام خدمت شما. امير! قبل از اين كه سراغ عمليات «الي بيت‌المقدس» و فتح خرمشهر برويم لطفا خلاصه‌اي از فعاليت‌ هوانيروز در دوران اشغال اين شهر را بفرمائيد؟


همگي مي‌دانيم كه عراق پس از 34 روز زمين‌گيري در اطراف و داخل خرمشهر، سرانجام روز 4 آبان ماه 1359 موفق به تصرف اين شهر شد. در ادامه شاهد بوديم كه ارتش عراق عزم خود را براي اشغال شبه جزيره آبادان هم جزم كرده بود. طوري كه با استعداد رزمي بالايي نوك پيكان حمله را متوجه آبادان نمود و پس از يك سري درگيري‌هاي سنگين، شهر آبادان را به اندازه 330 درجه به محاصره خود درآورد. در اين برهه از نبرد، هوانيروز با ارسال يگان‌هاي متعدد به منطقه نبرد، مبادرت به اجراي آتش بر روي مواضع عراقي‌ها نمود. در آن مقطع، من جزء سازمان رزم پايگاه هوانيروز اصفهان بودم. ما ماموريت داشتيم نوار 30 درجه كه از سه راهي ماهشهر تا منطقه‌اي به نام «چوبده» بود را به هر قيمتي حفظ كنيم. و مانع از الحاق نيروهاي عراقي شويم. در همين راستا، در قالب تيم‌هاي آتش سنگين، قبل از طلوع آفتاب، زماني كه هنوز نفرات يگان‌هاي زرهي دشمن آماده حركت نشده بود، به آن‌ها يورش برده و ضربه مي‌زديم. اين كار به طور روزانه تا غروب آفتاب يا به اصطلاح خلبانان «Sunset» ادامه داشت و تا تاريكي شب، تحرك دشمن را زيرنظر داشتيم و اگر قصد حمله داشتند، بلافاصله وارد نبرد با آن‌ها مي‌شديم.


در آن دوره زماني كه به واقع جزء ماه‌هاي سرنوشت‌ساز جنگ بود، بچه‌هاي هوانيروز حماسه‌هاي فراموش نشدني را از خود به جاي گذاشتند، به طوري كه هم زمان با حركت تانك‌هاي عراقي به منظور تك بال‌گردهاي كبرا مثل «اجل معلق» بر سر آن‌ها ظاهر مي‌شدند و به محض بازگشت دسته پروازي عمل كننده در منطقه، دسته پرواز يا تيم آتش دوم راهي منطقه نبرد مي‌شد. يعني ما در آسمان يكديگر را به اصطلاح «عوض» مي‌كرديم.
اگرچه تعداد تانك‌هاي دشمن در نبرد محاصره آبادان تمامي نداشت، به لطف پروردگار و تلاش تمامي رزمندگان، عراق تا آخرين لحظات آغاز عمليات شكست حصر آبادان، نتوانست الحاق موردنظر را انجام دهد و باريكه‌اي كه اشاره كردم تا زمان شكستن محاصره آبادان، تنها معبر زميني ارسال آذوقه و مهمات به اين شهر بود.

برويم به سراغ فتح خرمشهر! از آغاز عمليات الي بيت‌المقدس براي‌مان بگوئيد!

عمليات ‌بيت‌المقدس از مراحل آماده‌سازي‌اش گرفته تا آغاز و سپس پايان آن، جزء زيباترين خاطرات زندگي من است و فكر نمي‌كنم كسي از رزمندگان 8 سال دفاع مقدس وجود داشته باشد كه از فتح خرمشهر به شيريني ياد نكند.
از چند خاطره‌اي كه راجع به اين عمليات مي‌خواهم براي‌تان بگويم، اولي مربوط به انهدام «پل مارد» است. ما ماموريت داشتيم كه علاوه بر انجام پشتيباني نزديك از يگان‌هاي زميني در منطقه عملياتي، به انهدام پل مارد هم اقدام كنيم. پل مارد پلي بود كه عراقي‌ها روي رود كارون احداث كرده بودند و پشت پل هم جاده آسفالته‌اي درست كرده و تا جاده بصره ادامه داده بودند. اين پل از لحاظ عملياتي اهميت بسيار بالايي براي عراقي‌ها داشت. به طوري كه توصيف شدت حفاظت از پل توسط دشمن برايم مشكل است. ما بارها و بارها براي رسيدن به پل اقدام كرديم و من حتي يكبار تا 1 مايلي پل هم رسيدم. اما حجم عظيم آتش به حدي بود كه تمام اطراف بالگرد و زيرپا پر از گردوخاك شده بود و در واقع در اثر انفجار گلوله‌ها در زمين و آسمان آن قدر دود و گرد و خاك فضا را پر كرد كه عملا ديد ما كور شد و ناكام دور زديم و برگشتيم. البته مورد اصابت قرار نگرفتن ما در آن باران گلوله و موشك هم خود داستاني است كه گاهي با خود فكر مي‌كنم، چطور در آن وضعيت كه سر سوزني از آسمان، خالي از گلوله‌هاي دشمن نبود، ما جان سالم به در برديم! و به حق چيزي جز خواست خداوند را در آن نديدم.
زماني كه به قرارگاه برگشتيم من رفتم سراغ «ناصر نژادتقي»، يكي از شجاع‌ترين خلبانان كبراي هوانيروز كه حقيقتا حماسه‌هاي بي‌نظيري توسط همين خلبان در جبهه‌هاي جنوب خلق شد. در عمليات‌هايي كه در جنوب انجام مي‌داديم ناصر ليدر يكي از تيم‌ها بود و من ليدر تيم ديگر. فقط در مواردي كه منطقه نبرد ناآشنا بود و مي‌بايست براي اولين بار در آن نقطه هجومي صورت مي‌داديم، ما دو نفر در دو فروند كبرا در قالب تيم آتش با هم پرواز مي‌كرديم تا علاوه بر انجام عمليات، دشمن را شناسايي چشمي كنيم و به اين ترتيب در پروازهاي بعدي هر كس تيم آتش خود را با چشم باز رهبري كند.
من اصرار داشتم به هر قيمتي كه هست پل مارد را مورداصابت قرار دهيم. در نتيجه با نژادتقي مشورت كردم و متوجه شدم او خيلي بيشتر از من به اين مهم علاقه دارد. با هم فكري هم، به دو تن از كمك خلبانان زبردست و بي‌باك به نام‌هاي «جهانگير باقري» و «مقدمي» پيشنهاد كرديم و آن‌ها هم مردانه يا علي گفتند. تاكتيكي كه ما براي اين عمليات ريخيتم اين بود كه با علم به اين كه رسيدن به پل از روبه‌رو غيرممكن است، با قبول ريسك، عراقي‌ها را دور زده و با عبور از روي سر دشمن، پل را از پشت مورد اصابت قرار دهيم و در واقع عراقي‌ها را غافل‌گير كنيم. در اين عمليات كه احتمال مورد اصابت قرار گرفتن ما بسيار بالا بود، مي‌بايست يك خلبان كاركشته و باتجربه بال گرد نجات 214 همراه ما مي‌بود كه در صورت سقوط، زنده و يا مرده ما را به عقب برگرداند. براي اين كار خلبان «ژنده رزمي» از دلاوران بال گرد 214 اعلام آمادگي كرد و 3 فروندي، استارت زده و راهي هدف شديم. در اين پرواز بر اساس نقشه‌اي كه با نژادتقي طراحي كرده بوديم، پس از برخاستن، سمت «دارخوين» را گرفته و با رسيدن به حدود 3 مايلي مارد، در امتداد خط مقدم به سمت شمال گردش كرديم. با رسيدن به خطوط برق فشار قوي مي‌بايست از روي اين دكل‌ها رد مي‌شديم و ارتفاع مي‌گرفتيم. ناگفته نماند در تمام طول پرواز، هم ما عراقي‌ها را مي‌ديديم و هم آن‌ها ما را زيرنظر داشتند تا مبادا حركتي عليه آن‌ها انجام بدهيم. پس از عبور از روي دكل‌ها، خود را در امتداد اين خطوط فشار قوي قرار داده و 20 مايل را با تمام سرعت به سمت غرب ادامه مسير داديم و مي‌دانستيم كه در همين امتداد خط پدافندي عراق قرار دارد. با رسيدن به نقطه گردش مي‌بايست 90 درجه گردش كرده و به طور عمود به خط دشمن مي‌زديم. هنوز 2 دقيقه از حركت ما به سمت جنوب نگذشته بود كه ناگهان ناصر فرياد زد: «محمود! روي سر عراقي‌ها هستيم» بر اساس نقشه هنوز زمان داشتيم تا به خط مقدم شرقي -غربي عراق كه در شمال خرمشهر احداث كرده بود، برسيم. اما آن‌ها تغيير موقعيت داده و ما اكنون بالاي سر آن‌ها بوديم.
همان‌طور كه عرض كردم 20 مايل از لجمن(1) به سمت عمق نيروهاي عراق نفوذ كرده و مشخصا به بالاي سر يك يگان تداركاتي نفرات بيرون از سنگرهاي دشمن رسيده بوديم. همه سربازان در آرامش و استراحت بودند و نفرات، بيرون از سنگرها با لباس راحتي تردد مي‌كردند. توپ‌هاي پدافندي بدون نفر در جاي خود رها شده و تا چشمكار مي‌كرد وانت و كاميون آذوقه و مهمات در اين نقطه تجمع پيدا كرده بودند. آن قدر اين لقمه چرب و نرم و بي‌دردسر بود كه من و ناصر، در از بين بردن آن و فراموش كردن مارد شك نكرديم. بلافاصله با مكاله كوتاهي كه بين ما رد و بدل شد، آتش‌بازي را آغاز كرديم. توپ 20 ميلي‌متري را به كار انداخته و به سراغ تك تك سنگرها رفتيم و حساب نفرات درون سنگرها را رسيديم.
توپ 20 ميليمتري كبرا از بيرون صداي بسيار وحشتناكي دارد. همين صدا باعث شد تا تعداد زيادي از نفرات عراقي كپ كرده و روي زمين دراز بكشند و كار ما را راحت‌تر كند. همانطور به همراه ناصر مشغول انهدام سنگرها، كاميون‌ها و وانت‌هاي آذوقه و مهمات بوديم كه يك دفعه متوجه شدم يك اتوبوس از ميان ديگر ادوات بيرون آمد، سمت عراق را گرفت و تمام نفراتي كه هنوز ما به خدمتشان نرسيده بوديم به سمت اتوبوس مي‌دويدند و يكي يكي سوار مي شدند. وضعيت اين نفرات كه به سمت اتوبوس مي‌دويدند با توجه به غافلگيري شديد بسيار جالب و خنده‌دار بود. تعداد زيادي با زيرپوش سفيد و بقيه با دمپايي، با هر مشقتي بود خود را به اتوبوس رسانده و سوار شدند.
همين كه اتوبوس شروع به حركت كرد، من خطاب به كمك خلبان خودم فرياد زدم:‌«جهان! اتوبوس» گفت: «دارمش! عجله نكن». ما اصولا براي هر هدفي از موشك «تاو» استفاده نمي‌كرديم و تا حد امكان با 20 ميليمتري كار خود را انجام مي‌داديم. اما اين بار براي اتوبوس هم تصميم گرفتيم تاو شليك كنيم. باقري صبر كرد تا اتوبوس از نفرات پر ‌شود و من هم تمامي اين لحظات بال‌گرد را مثل نوك پيكان به سمت اتوبوس نشانه رفته بودم. در زمان مناسب با اعلام آمادگي باقري تاو را به سمت اتوبوس پر از نفرات شليك كرديم و موشك درست به سينه اتوبوس در حال حركت برخورد كرد. انفجار به حدي شديد بود كه پس از فروكش گرد و غبار از اتوبوس به آن عظمت هيچ اثري باقي نمانده بود. خلاصه در اين آتش‌بازي به غير از مقداري فشنگ 20 ميليمتري كه براي خطرات احتمالي راه برگشت ذخيره كرديم، هر آن چه داشتيم و نداشتيم. روي سر نفرات عراقي خالي كرديم. در همين حين، ما 214 ژنده رزمي را با توجه به سرعت بالايي كه در مسير به خود گرفته بوديم گم كرديم. رفتم روي راديو و ژنده رزمي را صدا كردم و گفتم: كجائي؟ موقعيت خود را اعلام كرد و من گفتم: من شمارش مي‌كنم شما به سمت ما بيا. در بال گرد سامانه‌اي وجود دارد به نام «DF» كه با رديابي مكالمات راديويي، سمتي كه منبع مكالمات است را به صورت جهت‌نما به خلبان نشان مي‌دهد. حالا شما ببينيد در عمق خاك دشمن كه بايد سكوت مطلق راديويي حاكم باشد، ما چطور داريم با هم صحبت مي‌كنيم. هنوز ژنده رزمي به ما ملحق نشده بود كه نژادتقي گفت: «محمود! هواي من را داشته باش، مي‌خواهم بنشينم!» گفتم: «برو! دارمت!» نژاد تقي به زمين نشست و كمك خلبانش، مقدمي، بلافاصله با اسلحه بيرون پريد ما در هر بالگرد براي مواقع اضطراري، به جاي كلت، يك كلاش قنداق تاشو داشتيم. مقدمي كه شكارچي حرفه‌اي است به سراغ چند سنگر رفت و خيلي خونسرد سنگرها را پاكسازي كرد و با چهار قبضه اسلحه كلاشينكف نو به سمت بالگرد برگشت. همزمان كه نژادتقي روي زمين نشسته بود من از آنها كمي فاصله گرفتم و تمام توجه خود را معطوف اطراف كردم تا كسي از چادر يا سنگري بيرون نيايد. وقتي مقدمي وارد بالگرد شد نژادتقي گفت: محمود بشين كنار ما و 2 تا كلاش رو بگير! پس از فرود اسلحه‌ها را گرفتيم و سپس هر 3 فروند برگشتيم عقب. جالب اينكه در برگشت هم تعدادي اسير عراقي با خود آورديم.


باتوجه به اينكه بالگردهاي هوانيروز در بحبوحه نبرد تقريبا هيچ زماني يگان‌هاي زميني را تنها نمي‌گذاشتند و از طرفي صحنه نبرد در هر لحظه دستخوش تغيير و تحول در وضعيت خطوط پدافندي و موقعيت قرارگيري نيروها مي‌شد چگونه مشكل حمله اشتباه به نيروهاي خود را مرتفع مي‌كرديد؟


سؤال خوبي كرديد. در زمان درگيري، تشخيص خودي و غيرخودي تا حدي مشكل مي‌شود. البته همانطور كه عرض كردم در نخستين پروازها ليدرها مي‌رفتند و تا شناسايي كامل انجام نمي‌شد حمله‌اي صورت نمي‌گرفت. اين شناسايي گاهي به شيوه گردش‌هاي متعدد بر فراز منطقه نبرد شبيه به چند پروازي كه با شهيد والامقام « نصرالله تفضلي» داشتيم صورت مي‌گرفت و در بقيه موارد كه بيشتر «حسين وكيلي» همراه ما بود شناسايي با فرود بالگرد وكيلي در وسط نيروهايي كه احتمال خودي بودنشان مي رفت انجام مي‌شد.
حسين وكيلي خلبان دلاور بالگرد 214 بود كه سر نترسي داشت. در پروازهايي كه وكيلي همراه ما بود بالگرد را در وسط نيروها مي‌نشاند و موقعيت نيروهاي دشمن و خودي را جويا مي‌شد. در عمليات ‌بيت‌المقدس خاطرم هست كه به علت وسعت زياد منطقه نبرد نيروها در مواردي آنقدر پخش و پلا مي‌شدند كه واقعا تشخيص خودي با دشمن بسيار مشكل شده بود. در اين سري پروازها وكيلي خيلي كمك كرد و تأثيرگذار بود. در يك مورد كه ما كاملا گيج شده بوديم وكيلي در ميان نيروهاي بسيج كه خيلي پراكنده شده بودند فرود آمد. خط حد را جويا شد و فهميد كه اين عزيزان از واحد خود جدا افتاده‌اند به اين ترتيب از زدن خودي‌ها جلوگيري كرد.


اشاره‌اي به چند پرواز در عمليات بيت‌المقدس با شهيد تفضلي داشتيد. باتوجه به اينكه شهيدان تفضلي و رادفر دو تن از شهداي هوانيروز در عمليات فتح خرمشهر هستند از اين پروازها برايمان بگوييد.

بله. در دو پرواز پروازهايي كه در جريان عمليات بيت‌المقدس داشتم شهيد تفضلي و كمك خلبانش شهيد رادفر تيم آتش شماره دو بودند. در پرواز نخست براي پشتيباني نزديك از نيروهاي سپاه، 2فروند كبرا به همراه بالگرد «رسكيو» به هدايت يكي از خلبانان شجاع 214 به نام مصيبي وارد منطقه شديم. در تيم آتش ما من ليدر بودم و موشك تاو داشتم و شهيد تفضلي در كبراي شماره دو، موشك «ماوريك» حمل مي‌كرد. موشك ماوريك اسلحه گردن كلفتي بود كه اصلا براي هواپيماي F4 فانتوم طراحي شده بود اما با به سازي و اصلاحاتي كه توسط متخصصان جهاد خودكفايي صورت گرفت بالگرد كبرا هم توانايي شليك آن را پيدا كرده بود.
باتوجه به شكل‌گيري جديد خطوط نبرد در ابتدا چندين گردش براي شناسايي خط كرديم و با ديدن آرايش منظم بچه‌هاي سپاه در خط خودي و آرايش تانك‌هاي دشمن روبه روي آنها به راحتي نيروهاي خودي و دشمن را تشخيص داديم. در گردش آخري كه به منظور شناسايي انجام داديم به آرايش دشمن دقيق شدم. دشمن به طرز اعجاب انگيز و سنگيني رو به روي نيروهاي ما حالت تهاجمي گرفته بود كه نشان از پاتك قريب الوقوع آنها داشت. اين را هم بگويم انصافا عراقي‌ها در پاتك ها بسيار مؤثر و سنگين عمل مي‌كردند. در اين صحنه تانك‌هاي جلوي آرايش خطي گرفته و پشت سر آنها در قلب اين چيدمان تانك هاي بسيار زيادي تجمع كرده و آماده پيشروي بودند.
همين كه خواستم به تفضلي تجمع تانك ها را اطلاع بدهم، تفضلي روي راديو آمد و گفت: منو داشته باش! مي‌رم بالا! گفتم: كجا مي ري؟ بيا پايين مي زننت! گفت: محمود داشته باش منو! بايد بزنمشون! ناگفته نماند تانك‌هاي عراقي هم بيكار نبودند و آتش گلوله مستقيم خود را متوجه ما مي‌كردند و من از رو به رو دقيقا لهيب آتشي كه مرتب از دهانه لوله تانك ها بيرون مي‌آمد را مشاهده مي‌كردم. همچنان كه به دور زدن و ريختن آتش بر روي يگان‌هاي عراقي براي خفه كردن موقت آتش‌شان مشغول بودم در راديو فرياد مي زدم كه تفضلي بالا نرو! بيا پايين! در همين گير و دار بود كه ناگهان موشك را زير غلاف محل نصب بالگرد تفضلي رها شد و راكتش روشن شد.
ماوريك آنقدر بزرگ بود كه بچه‌ها به شوخي به اين موشك مي‌گفتند آب گرم كن. موشك مزبور با بهره‌گيري از هدايت تلويزيوني دقت فوق العاده‌اي داشت و الحق موشك كارآمدي بود. در لحظه‌اي كه تفضلي شروع به اوج‌گيري كرد تمام نيروهاي خودي كه به نحوي ما را در ديد خود داشتند به علاوه بچه‌هاي سپاه كه نزديك ما بودند در جاي خود ميخكوب شده و همگي تماشا مي‌كردند كه تفضلي مي‌خواهد چه كار كند من هم علاوه بر ريختن آتش روي سر دشمن يك چشمم به تفضلي بود تا خداي ناكرده اتفاقي برايش نيفتد. پس از رها شدن در خط سير مستقيم در يك چشم به هم زدن موشك ماوريك از ما دور شد و پس از طي حدود 4 مايل يك باره اوج گرفت و مستقيم و به لطف پروردگار دقيق به قلب مركز تجمع تانك ها برخورد كرد.
در خط مقدم عراقي‌ها محشري به پا شد. با انفجار ماوريك برجك تانك بود كه به آسمان مي‌رفت. از دو موشك ماوريكي كه توسط هوانيروز در عمليات الي بيت‌المقدس شليك شد يكي همين موشك شليك شده توسط شهيد والامقام تفضلي بود. زيبايي و لذت اين صحنه آنقدر زياد است كه زبان از پس توصيفيش برنمي‌آيد! با برخورد ماوريك به قلب دشمن ورق برگشت و عراقي‌ها كه آماده پاتك بودند حالا گيج و منگ از ضربه وارده واقعا مستأصل و درمانده شدند.
از سوي ديگر همزمان با اوج گيري تفضلي يكي از نيروهاي سپاه در حال فيلمبرداري از اين صحنه بود. چند روز بعد تعدادي از بچه‌هاي سپاه به مقر ما آمدند و فيلم را تحويل ما دادند و ديدم كه صحنه شليك ماوريك به سمت عراقي‌ها با جزييات بسيار خوبي فيلمبرداري شده و جالب اينكه تا مدت زيادي تيتراژ اخبار سراسري تلويزيون، همين شليك موشك توسط تفضلي بود.
همان شب بچه‌هاي سپاه كه در آن محور عمل مي‌كردند با به هم ريختن سازمان رزم دشمن به خط مقدم عراقي‌ها زدند و با تصرف آن منطقه تعداد زيادي اسير از دشمن گرفتند. وقتي اين اسرا به عقب تخليه شدند معلوم شد كه از گوش تعداد زيادي از آنها خون جاري شده! زماني كه علت را از آنها جويا شدند آنها گفتند: موج انفجار موشكي كه به سمت تانك ها شليك كرديد، پرده گوشمان را پاره كرده براي بچه‌هاي سپاه خيلي جالب بود كه بدانند ما چه موشكي به سمت دشمن پرتاب كرده بوديم.


از پروازي كه در آن عزيزانمان تفضلي و رادفر، آسماني شدند بگوييد!

در پرواز دوم كه با اين دو عزيز داشتيم، باد شديد منطقه را فرا گرفته بود. نقطه‌اي كه به ما براي انهدام تانك‌هاي دشمن داده بودند در شمال خرمشهر بود. به همراه بالگرد 214 رسكيو عازم منطقه شديم و پس از مشخص شدن خط خودي و دشمن، با هم هماهنگ كرديم كه چطور تانك ها را بزنيم. بر اساس برنامه ابتدا بايد من گردش و تانك شكار مي‌كردم. در اين گونه مواقع خلبان بايد يك چشمش به هدف باشد و يك چشمش به بالگرد كبراي همراه تا در شلوغي ميدان نبرد به هم برخورد نكنند.
باقري كمك خلبان بالگرد ما كه در شليك تاو مهارت بسيار بالايي داشت همواره قبل از شليك «بسم الله» مي‌گفت. بالگرد را در راستاي يكي از تانك‌هاي دشمن قرار دادم و به باقري اعلام آمادگي كردم همين كه باقري بسم الله گفت و خواستيم موشك را شليك كنيم ناگهان ديدم بالگرد تفضلي در حال چرخيدن به دور خودش است.
من حدود 10 متر جلوتر از تفضلي بودم متأسفانه موشكي به دم كبراي وي برخورد كرد و بالگرد بدون دم به شدت به دور خود چرخيدن و با مخازن پر از سوخت و مهمات فراوان به زمين برخورد كرد و بلافاصله آتش گرفت.
با ديدن اين صحنه به سرعت شليك موشك را عقيم گذاشته و با درخواست از خلبان «مسيبي» كه با فاصله كمي از ما پرواز مي‌كرد خواستم سريعا خود را به محل سقوط برساند. همين كه گرد و خاك ناشي از برخورد بالگرد كبراي تفضلي و رادفر و سپس لهيب آتش به آسمان رفت هجمه آتش عراقي‌ها متوجه محل سقوط بالگرد شد. همزمان دو دستگاه تانك و يك خودروي جيپ براي به اسارت گرفتن خلبانان بالگرد ما راهي محل سقوط شدند. ديدن صحنه سوختن دوستان هم رزمم و منفجر شدن بالگرد چنان خشم و اندوهي را بر من غالب كرد كه توصيفش مشكل است. بلافاصله به سمت دشمن گردش كردم و حساب دوتانك و جيپ عراقي را رسيدم و به سرعت به محل سقوط بازگشتم. بالگرد رسكيو در فاصله دوري از كبراي سانحه ديده به زمين نشسته بود و خلبان فرجي، كروچيف بالگرد رسكيو يا به اصطلاح رسكيو من در حال دويدن به سمت كبرا. همزمان كه فرجي به سمت كبرا مي‌دويد ديدم يك نفر با لباس سياه در كنار بالگرد ايستاده است. اين شخص سياه پوش كسي نبود جز شهيد والامقام تفضلي كه تمام بدنش در اثر آتش سوزي بالگرد سوخته و جزغاله شده بود. فرجي رفت و تفضلي را بلند كرد وبه درون بالگرد رسكيو برد. فرجي كه قبل از ورود به هوانيروز جزو تكاوران هوابرد بود اندامي تنومند و ورزيده داشت و بسيار شجاع بود و در جبهه جنوب خدمات بسيار ارزنده‌اي را به عنوان ناجي خلبانان ارائه داد. من خودم بارها رشادت اين دلاور را به چشم ديدم كه در عين شدت آتش توپ و خمپاره دشمن از طرفي و آتش سوزي بالگرد و به دام افتادن خلبانان در ميان آهن پاره‌هاي در حال سوختن از طرف ديگر مردانه و بي مهابا خلبانان سانحه ديده را بيرون مي‌كشيد و مثل يك كودك به دوش مي انداخت و وارد بالگرد مي‌كرد. در رابطه با تفضلي هم همين اتفاق افتاد و فرجي وي را به درون بالگرد 214 رسكيو منتقل كرد.
من همچنان درحال گردش روي نقطه سانحه بودم و اطراف را زيرنظر داشتم. فرجي را تا بالگرد رسكيو با چشم دنبال كردم و ديدم كه وي پس از انتقال تفضلي به بالگرد در كمال تعجب خودش هم سوار شد درب بالگرد را بست و مسيبي از زمين بلند شد. هنوز نمي دانستم كه منظور آنها از اين كار چيست كه ديدم مسيبي به سرعت در حال خروج از منطقه است. رفتم روي راديو و گفتم: مسيبي كجا مي‌ري؟ رادفر مونده! مسيبي گفت: محمودجان! رادفر شهيد شده و اميدي به نجاتش نيست! گفتم: يعني چه شهيد شده، دستور مي‌دم برگرديد! گفت: نمي شه! خودت كه منطقه رو ديدي! وقتي ديدم گوش مسيبي به اين حرفها بدهكار نيست با نهايت سرعت به دنبالش رفتم و با جلو زدن از بالگرد رسكيو و گردشي شديد جلوي آنها مسيرشان را قيچي كردم. مسيبي روي راديو گفت: محمود چي كار مي‌كني؟ گفتم: دور بزنيد و رادفر رو هم برگردونيد وگرنه خودم هلي كوپتر تون رو ميزنم! اين جمله كه تمام شد فرجي روي راديو آمد و گفت: جناب بابايي خدا رادفر و رحمت كنه. رادفر درجا شهيد شد و با اين شدت آتيش بعيده كه جسدش رو هم بتونيم بكشيم بيرون اگر بخوايم وقت مون رو صرف رادفر كنيم شايد نتونيم تفضلي رو هم نجات بديم! الان رسوندن تفضلي به بيمارستان مهم تره!
اگرچه در شجاعت مسيبي شك نداشتم اما دلبستگي كه به رادفر داشتم، دل كندن از او برايم خيلي مشكل بود. با اين حال وقتي فرجي اين جملات را گفت از نجات رادفر دلسرد شدم و همگي برگشتيم. نصرالله تفضلي بلافاصله به بيمارستاني در تهران منتقل شد اما او هم دو روز پس از سانحه به علت شدت جراحات ناشي از سوختگي به خيل شهداي سرافراز جنگ تحميلي پيوست.


قدرت ارتش عراق را در زمان جنگ چطور ديديد؟

ارتش عراق حقيقتا ارتش قوي و با انگيزه‌اي بود. هم در نيروي زميني و هم در نيروي هوايي. من خودم يك چشمه از قدرت نيروي زميني عراق را در عرصه توپخانه خدمت شما عرض مي‌كنم كه اتفاقا اين خاطره هم در جريان عمليات الي بيت المقدس براي من رقم خورد.
در مأموريتي كه با آخرين ساعت‌هاي آزادي خونين شهر مصادف بود در قالب تيم آتش 3 فروندي در حال بازگشت از منطقه عملياتي بوديم كه در فاصله تقريبا زيادي از پشت بالگرد به يكباره برخورد هفت هشت خمپاره به زمين را ديدم. ثانيه‌هايي بعد همين تعداد خمپاره با فاصله كمتر در موقعيتي موازي با ما به زمين اصابت كرد. ناگهان در يك آن متوجه شدم كه ما مورد حمله توپخانه عراق قرار گرفته‌ايم. زماني فكر تغيير مسير از ذهنم گذشت و به دستانم فرمان داد كه ديگر خيلي دير شده بود. گلوله توپ در كنار شيشه بالگرد منفجر شد و تركش‌هاي آن با برخورد به كانوپي آن را خرد كرد و به حالت انفجارگونه‌اي به صورت ما پاشيد. من خودم در دانشكده افسري رسته‌ام توپخانه بود و با علم كمي كه از اين شاخه رزمي دارم مي‌دانم كه هدف قرار دادن هدفي متحرك كه در حال دور شدن از آتش بار است چه هنر و تجربه‌اي مي‌خواهد. ما با اين دشمن رو به رو بوديم!


نقش ديگر نيروهاي درگير مثل نيروي هوايي و دريايي ارتش، سپاه، بسيج و جهاد سازندگي را در فتح خرمشهر چگونه ديديد؟
ببينيد در فتح خرمشهر همه نيروها با همه توان وارد معركه شدند. چون پس گرفتن خرمشهر از دست عراق كه به هيچ وجه راضي به از دست دادن خرمشهر نبود و امكاناتي كه براي دفاع از خرمشهر پاي كار آورده بود خبر از اين اراده آنها مي‌داد. خيلي براي ما و ملتمان حيثيي بود. براي همين من در فتح خرمشهر يگان يا نيرويي را اعم از ارتش، سپاه و بسيج جلوتر يا عقب تر از ديگري نمي بينم و به نظر من همه ملت ايران بودند كه با كمك خداوند، خرمشهر را آزاد كردند و الحق چه تابلوي زيبايي پس از فتح خرمشهر در ورودي شهر نصب شد كه عكس اين تابلوي كوچك ولي گويا را هنوز هم در رسانه ها مي بينيم. بر روي اين تابلو نوشته شده بود «به خرمشهر خوش آمديد. جمعيت 36 ميليون نفر».


با تشكر از شما به خاطر وقتي كه به ما اختصاص داديد.

1- لجمن در اصطلاح نظامي، به لبه ي جلويي منطقه نبرد گفته مي شود.